مینویسم، نه برای دیدن… برای ساختن جهانی که هنوز وجود نداره. جهانی که شاید فقط در ذهنم شکل گرفته، ولی با جادوی کد کمکم جان میگیره و واقعی میشه. برنامهنویسی برای من فقط کار با دستورها و ساختارها نیست؛ بیشتر شبیه ساختن پُل بین فکر و واقعیته. یه راهه برای خلق کردن، برای معنا دادن به چیزهایی که توی ذهنم میچرخن، برای نظم دادن به شلوغیهای درونم. خیلی وقتها ازم پرسیدن چی باعث شد ادامه بدم؛ این مسیر پرچالش، طولانی و گاهی خستهکننده رو. آره، عشق به برنامهنویسی نقش زیادی داشت. اون لحظهای که بالاخره یه قطعه کد درست اجرا میشه، یا وقتی بعد از ساعتها کلنجار رفتن، یه باگ لجباز رو پیدا میکنی… واقعاً لذت داره. ولی همهچی فقط این نبود. گاهی یه جملهی ساده از یه معلم، یا نگاه پر از امید یکی از اعضای خانواده بهم دلگرمی داده. بعضی شبها فقط با این فکر ادامه دادم که شاید یه روز کاری که دارم میکنم، بتونه زندگی یکی رو بهتر کنه. بعضی روزها، فقط لجبازی با خودم بود؛ اینکه نمیخواستم جا بزنم، نمیخواستم قبول کنم که این مسیر از من سختتره. حقیقتش اینه که توی خیلی از لحظهها، تنها چیزی که باعث شد ادامه بدم، این بود که به خودم ثابت کنم میتونم. که من از پسش برمیام. حتی اگه هزار بار شکست بخورم، مهم اینه که بلند شم و ادامه بدم. برای من، برنامهنویسی فقط یه مهارت نیست؛ یه راهه برای ساختن، برای حل مسئله، برای بهتر کردن دنیا، هرچند کوچیک، با همون چیزی که بلدم. هر خط کد، یه قدمه به سمت خواستن… به سمتِ شدن. و شاید همین کافیه. که بدونم حتی اگه یه نفر از چیزی که ساختم استفاده کنه یا ایدهای ازش بگیره، همهی اون روزها و شبهای سخت ارزشش رو داشتن.